خلاصه داستان: تئاتر آخرش که چی از سری برنامه های تئاتر در سیما ساخته سیمای اصفهان می باشد و مانند بسیاری از کارهای حسن اکلیلی مورد استقبال قرار گرفته است.
خلاصه داستان: علی برهان کارگردان سینما است. او به تازگی پس از اتمام تحصیلاتش به کشور بازگشته و قصد دارد از روی پاورقی عروس کاغذی نوشته یکی از دوستانش به نام جهانگیر الفت فیلمی بسازد. الفت مایل به این کار نیست اما با وساطت همسرش خاطره راضی می شود.برهان پس از آزمایش های متعدد بازیگری نمی تواند بازیگر مورد نظرش را پیدا کند و …
خلاصه داستان: حیدر رزمندهای که مجروح شده به خانه بازمیگردد، اما در همان زمان در بمباران شهر توسط دشمن کشته میشود. امیر که همسر خواهر حیدر و شاهد به کشته شدن او است با خود عهد میبندد راه حیدر را ادامه دهد، به همین خاطر راهی جبهه میشود و نزد فرماندهٔ حیدر رفته و درخواست میکند تا در کنار همرزمان او باشد...
خلاصه داستان: حیدری که شکاربان سالخورده منطقه جنگلی حفاظت شده است در یکی از گشتهای خود به تعدادی از شکارچیهای غیر مجاز برمیخورد و قصد مقابله با آنها را دارد که به قتل میرسد. الیاس شکاربان جوان که داماد حیدری نیز هست نگران غیبت حیدری میشود و به همراه همسرش تلاش میکنند تا او را بیابند...
خلاصه داستان: معصومه که نویسنده است قصد دارد با استفاده از خاطرات مادر خود قصهای در مورد زمان جوانی مادر بنویسد. غزال مادر معصومه در مورد اتفاقاتی که در زمان کشف حجاب برای او رخ داده برای دخترش میگوید. غزال روزی از طرف یک آژان به خاطر داشتن حجاب مورد حمله قرار میگیرد، ولیکن غزال آژان را با آجری کی زخمی میکند و آژان با قدارهای به دنبال او میرود.
خلاصه داستان: در دوران شاه، وقتی كه محسن مخملباف چریكی هفده ساله است، به همراه دختری كه او هم چریك است برای خلع سلاح به یك پلیس حمله می كنند. پلیس و مخملباف همدیگر را زخمی می كنند و دختر ناپدید می شود.
خلاصه داستان: یک سرگرد ارتش به همراه افرادش که پسرش نیز در میان آنهاست، به مأموریت انفجار پل الخلیل در خاک عراق میروند. اما حین عملیات، پسر سرگرد به شهادت میرسد و او به همراه افرادش به اسارت نیروهای عراقی درمی آیند. در بازداشتگاه، سرگرد تظاهر به همکاری با عراقیها میکند و از این طریق موفق میشود به همراه سه تن دیگر از اسیران، نظر فرمانده بازداشتگاه را نسبت به ضبط یک مصاحبه تلویزیونی جلب کند. اما هنگامی که آنها توسط نیروهای عراقی به محل مصاحبه برده میشوند...
خلاصه داستان: دایی غفور راننده یک تاکسی فرودگاه، با وجود همه مدارکی که ثابت میکند پسرش یوسف در جنگ شهید شده، هنوز فکر میکند که او زنده است و حتی حرف دامادش اصغر را که همرزم یوسف بوده قبول نمیکند. او با این که پلاک یوسف را هم در شکم یک کوسه یافتهاند، همیشه منتظر است پسرش بازگردد. دایی غفور در فرودگاه با دختر جوانی به نام شیرین آشنا میشود که...