خلاصه داستان: کربلایی علی در جستجوی پناهگاهی در بازار تبریز به ستارخان میرسد و هر دو با هم میگریزند. اما هنگام فرار به دست نیروهای امنیتی بازداشت و بازجویی میشوند. در این میان حیدرخان عمواوغلی تلاش میکند آنها را آزاد کند و سپس به تهران میروند. در تهران ستارخان به جبهه مشروطهخواهان پیوسته و فرمانده تعداد یک صد سوار مشروطهچی میشود. در آنجا ستارخان و...
خلاصه داستان: مردی میانهسال برای فرار از شلوغی به منزلی جدید در حاشیهٔ شهر پناه آورده است و تنها زندگی میکند. در کنار خانهاش زمینی است که کودکانی در آن فوتبال بازی میکنند. مرد از سر و صدای کودکان ناراضی است و در جواب کودکان سبیل او را مسخره میکنند. نام «عمو سیبیلو» را هم بچهها برایش انتخاب کردهاند...
خلاصه داستان: شهرزاد تدین، وکیل دعاوی که به تازگی از همسرش حسام پورمند جدا شده، از آنجا که دادگاه حضانت پسرشان نیما را به حسام واگذار کرده، چون متوجه شده که او نمی تواند به خوبی از فرزند بیمارشان نگهداری کند، از یک تبصره قانون که تأکید دارد که در صورت عدم مراقبت پدر، حضانت فرزند به مادر سپرده خواهد شد، استفاده کرده و با ارائه مدارکی در این خصوص خواستار نگهداری فرزندش می شود و...
خلاصه داستان: مریم یک دختر شش ساله است که خانوادهاش را در جنگ از دست داده و در پرورشگاه زندگی میکند. او به فرشته (افسانه بایگان) که بچهاش را از دست داده و در ساختمان روبهروی پرورشگاه اقامت دارد، علاقه دارد اما نسرین و همسرش میخواهند وی را به فرزندخواندگی قبول کنند، مریم هم برای رسیدن به فرشته تمام تلاشش را میکند تا آن را بدست آورد...
خلاصه داستان: خسرو پذیرش، مخترع یک پودر جادویی لباسشویی، به یک کارخانه تولید پودر میرود تا با دیدن مدیرعامل، اختراعش را به تولید برساند اما در آسانسور دچار سانحه میشود. از طرفی دیگر داریوش مدیر عامل کارخانه هم سکته مغزی میکند و...
خلاصه داستان: اشکوری (مهدی هاشمی) با تخصص خندهدرمانی به ایران بازگشته و در یکی از بیمارستانهای روانی تهران مشغول بهکار میشود. او بر این عقیده است که بیماران روانی را باید شاد نگه داشت و آنها باید به جامعه برگردند. او یک روز سعی میکند گروهی از بیمارانش را برای گردش، به بیرون بیمارستان ببرد و روز دیگر گروه نمایشی را به بیمارستان دعوت میکند. رفتهرفته بیماران به دکتر اشکوری علاقهمند میشوند و...
خلاصه داستان: در آغاز جنگ ایران و عراق، همسر رضا باردار است و باید مورد عمل جراحی قرار گیرد. رضا او را به بیمارستان می رساند و خود به اسارت قوای دشمن در میآید. همسر رضا حین عمل جراحی میمیرد و شکوه جراح، فرزند رضا را نجات میدهد. پس از گذشت نه سال، وقتی رضا از اسارت آزاد میشود، پی میبرد که همه اعضای خانوادهاش را از دست داده است...