خلاصه داستان: سیب خنده یک مجموعه تلویزیونی محصول سال ۱۳۷۶ به کارگردانی رضا عطاران و شیرین جاهد، و نویسندگی رضا عطاران، شیرین جاهد، شیما بحرینی، مجید صالحی است.
خلاصه داستان: «سیاوش تورانی» قهرمان اتومبیلرانی، به علت مشکلات مالی و خواستهی خانوادهی همسر آیندهاش برای کار به ژاپن میرود. اما با بازگشت غیرمنتظرهی او، خانوادهی همسرش با ازدواج دخترشان مخالفت میکنند و او را در تنگنا قرار میدهند. «سیاوش» نیز تصمیم میگیرد با شبکهی جعل اسکناس که از طریق موساد و آمریکا فعالیت میکنند، همکاری کند...
خلاصه داستان: سربازان عراقی درصدد هستند تا مردان یک روستای مرزی را به جبهه ببرند، اما آنها ریشه خود را ایرانی میدانند. به همین دلیل شبانه تصمیم به فراری دادن جوانها میگیرند. قضیه لو میرود و عراقیها دستور دستگیری همه مردان جوان روستا را میدهند. در این بین مردم شورش میکنند و سرهنگ و سربازان عراقی را در پاسگاه زندانی میکنند و آماده کوچ به طرف ایران میشوند، اما باز درگیری میان سربازان عراقی و مردم صورت میگیرد و …
خلاصه داستان: مرد جوانی به نام صادق (مهران غفوریان) که قرار است جنس قاچاقی را با خود به تهران بیاورد و تحویل یک باند بدهد، کیف خالی را که قبلاً محتوی جنس قاچاق بوده، در یکی از صندوقهای امانات راهآهن میگذارد و کلید آن را با خود میبرد. رئیس باند، ادریسی (حمید لولایی) حرفهای او را مبنی بر ربوده شدن جنس، باور نمیکند و به دو مأمورش عبدل (رضا عطاران) و یادگار (نادر سلیمانی)، دستور میدهد صادقی را کتک بزنند و با خود ببرند، از طرفی...
خلاصه داستان: محمود نویسندهای است که برای نوشتن باقیماندهٔ کتاب جدید خود در پی یککمکاری طولانی، به باغ پدری خود در دماوند پناه آورده است. اما در باغ، درخت گلابی قدیمی که برای محمود سرشار از خاطره است میوه نداده و باغبانان از او میخواهند که در مراسمی آیینی برای ترساندن درخت و به بار نشستن دوبارهٔ آن شرکت کند و محمود میپذیرد و در این بین او به مرور خاطرات نوجوانی خود میپردازد...
خلاصه داستان: ناصر که چند بار به جبهه رفته است کار تصویربرداری انجام می دهد. روزی قرار است به عملیاتی برای شناسایی و انهدام موشکهای عراق بروند. بعد از پیدا کردن محل موشک ها...
خلاصه داستان: عباس، بسیجی خراسانی است که از سالهای حضورش در جنگ ایران و عراق، ترکش خمپارهای در کنار شاهرگ گردنش باقی ماندهاست. به اصرار همسرش، نرگس، برای معاینه به تهران میآید و در خیابان، به شکل اتفاقی با همرزم سابقش، حاج کاظم، روبهرو میشود که مشغول مسافرکشی است. پزشک، وضعیت عباس را بحرانی تشخیص میدهد و...
خلاصه داستان: جوانی به نام بزرگ در نمایشگاه اتومبیل شوهر خواهرش که یوسف نام دارد مشغول به کار است. یوسف از او میخواهد که ماشین گرانقیمت خانم دکتر ثابتی را به او تحویل دهد. اما بزرگ تصادف کرده و یوسف مجبور میشود برای پرداخت خسارت چند چک به خانم دکتر بدهد. بزرگ چند بار نزد خانم دکتر میرود تا رضایتش را بگیرد و به جای یوسف او خسارت بدهد، اما دکتر ثابتی به بزرگ پیشنهادی عجیب میدهد...