خلاصه داستان: آقا ماشاءالله (حمید لولایی) فرد بیپول و فقیری است که مشکلات مالی او را در وضعیت سختی قرار دادهاست، او برای اینکه مشکل مالی خود را حل کند و بتواند تنها از راه حلال پول در بیاورد، با آقای بیات (خشایار راد) که با او به طور اتفاقی آشنا شده همکاری میکند و پولی را برای سفر به مالزی به او میدهد؛ اما آقای بیات کلاهبردار از آب در میآید و آقای بیات به ماشاءالله و احمد (رضا عطاران) بلیط جعلی میدهد و آنها نمیتوانند به مالزی سفر کنند. احمد ماشاءالله را در یک کارگاه کفاشی میبرد و در آن جا کار میکنند…
خلاصه داستان: این فیلم نگاهی به اوایل جنگ و اعزام نیروهای جوان به جبهه دارد. ننه گیلانه به همراه پسر و دختر جوانش در کوران جنگ و در بمبارانهای تهران، زندگی دشواری را میگذرانند.
خلاصه داستان: اسد دزد خردهپایی است که میخواهد به زعم خودش ترقی کند و برای همین درصدد سرقت یک سواری بر میآید و وارد ماجراهایی ناخواسته و خواستهای میشود و…
خلاصه داستان: فیلم تنهایی باد درباره دختری به نام هانا است. او در سال 1991 از طرف سازمان ملل متحد ماموریت مییابد پیرامون موضوع 184 هزار نفر از گمشدگان کردنشین شمال عراق که در سال 1988 توسط حکومت این کشور ربوده و نسلکشی شده بودند، تحقیق کند…
خلاصه داستان: یک زوج جوان برای عبور از مرز احتیاج به پول دارند. آنها تصمیم میگیرند یک بازیگر سینما را بدزدند و در یک روز بارانی، آنها تصمیم خود را عملی میکنند. در خانهای در شمال کشور، او را زندانی کرده و به او میگویند که با مادرش تماس گرفته و به او بگوید پنجاه میلیون تومان پول آماده کند.
خلاصه داستان: فیلم، داستان زندگی پسر جوانی است از طبقه متوسط را روایت میکند که تحصیلات دانشگاهی اش به پایان رسیده و جویای کار است. او با خانمی کارخانه دار آشنا و مسیر زندگی اش عوض میشود.
خلاصه داستان: سلطانعلی (جواد رضویان) دل در گرو دختری به نام آزیتا (حدیث فولادوند) دارد و هدفش ازدواج با اوست. سلطانعلی در توافقی با ناصر(مجید صالحی) دایی او، قول داده بود که اگر این ازدواج سر بگیرد، در عوض زمینهایش را در روستا به ناصر میفروشد. از طرفی آزیتا که دختر ثروتمندی است، مردی به نام سعید(مهدی امینیخواه) را دوست دارد و میخواهد با او ازدواج کند ولی پس از اینکه متوجه میشود که او زن دیگری هم دارد، با سلطانعلی ازدواج میکند.
خلاصه داستان: فیلم «شارلاتان» درباره «حسن» و «بهروز» است که زندگی فقیرانه ای دارند. بهروز مسافرکش و حسن فیلمنامه نویسی است که هنوز موفق به فروش فیلمنامه هایش نشده است. او عاشق مهشید، دختر ثروتمندی می شود که شرط ازدواج با او پولدار شدن حسن است.