خلاصه داستان: مرد جوانی که تحصیلات نقاشی را به پایان رسانده به روستای خود بازمیگردد و در خانه متروکی، به دور از دغدغهها داستانی را که دغدغه دوران جوانی او بوده را بارها بازنویسی میکند؛ ولی هر بار شخصیتی ناخوانده خود را بر ذهن مغشوش او تحمیل میکند و اعتراض دیگر شخصیتهای داستانش را برمیانگیزد.
خلاصه داستان: هادی به منظور انجام تحقیقات خود جهت فیلمسازی روانه کرواسی میشود. عزیز، دوست هادی در جریان مسافرت او به کرواسی با در اختیار قرار دادن یک نوار کاست، یک قطعه عکس، و یکنیمه پلاک از وی برای یافتن دختری به نام فاطمه کمک میگیرد. هادی به وسیلهٔ آشنایی با زنی به نام حنیفه...
خلاصه داستان: به هنگام عملیات کربلای پنج رزمندگان دو گردان مالک و حبیب با ماشین نظامی دشمن درگیر میشوند. لحظاتی درونی و عمیق، با نبردی پرحجم و سنگین آمیخته میشود. شرایط نابرابر این نبرد و خصوصیات خاص مهدی و عباس (فرماندهان بسیجی) حالات و اتفاقاتی، خارج از انتظارات و پیشبینیهای معمول جنگها را، سبب میشوند.
خلاصه داستان: خسرو که کارش رانندگی تاکسی است، یک شب با موجودی فضایی که خود را خپیت مینامد، روبرو میشود. رفتار غیر عادی و پیشبینی نشده خپیت مشکلاتی برای خسرو پدید میآورد. خسرو علت حضور خپیت در زمین را نمیداند تا اینکه زنی فضایی نیز به زمین میآید. و اوست که فاش میکند که خپیت به لحاظ مخالفت فرماندهان سیاره با ازدواج او، به زمین تبعید شده است...
خلاصه داستان: «سید موسی» میرآب قدیمی شهر است. سارقان پس از سرقتی از یک جواهر فروشی، «داود» پسر «سید موسی» را به عنوان طعمه به گروگان میگیرند تا پدرش را مجبور به همکاری کنند چون که «سید موسی» تنها کسی است که میتواند جواهرات را از درون قنات بیرون بکشد. «داود» نگران پدر بیمار خویش است. «یدل» دوست «داود» از یکسو و نیروهای انتظامی از سوی دیگر در پی ماجرا هستند. آنها قصد دارند «سید موسی» را نجات دهند و...
خلاصه داستان: ایرج برای گریز از دستگیر شدن به شوروی میگریزد. مأموران، در آن سوی مرز، او را دستگیر میکنند. پادرمیانی یکی از دوستان قدیمی ایرج به نام رضا، که در خدمت مأموران شوروی است، موجب آزادی ایرج میشود و پس از مدتی ایرج نزد رضا به جاسوسی ضد دولت شوروی اعتراف میکند...
خلاصه داستان: شوان در یک مجتمع کارگری مسئول تهیهٔ آذوقه و نگهبان وسایل زندگی کارگران اهل خوزستان است. بلوط خواهر شوان، دچار بهت زدگی میشود و پدر شوان برای مداوای دخترش او را به شهر میبرد و به هر دری میزند؛ اما سرانجام بی آنکه نتیجهای گرفته باشد دختر را به روستای محل سکونتش بازمیگرداند.
خلاصه داستان: پس از سوء قصد نافرجام به جان کمال خان، او با الماس «چشم شیطان» که به مالکش قدرت میدهد، ناپدید میشود. برادرش صمصام الدوله کارآگاهی به نام محمود خان را برای یافتن او مأمور میکند. محمود خان به اصفهان میرود و با سولماز و خالهٔ او و شوهر خاله اش رشید پاشا که برای یافتن چشم شیطان از عثمانی آمدهاند رو به رو میشود. آنها در هتل محل اقامتشان با یک سرگرد انگلیسی و خدمتکار هندی اش، یک کمیسر روس که مأمور نظمیه اصفهان است و عدهای دیگر مواجه میشوند که همگی در پی چشم شیطان هستند.