خلاصه داستان: آقا ماشاءالله (حمید لولایی) فرد بیپول و فقیری است که مشکلات مالی او را در وضعیت سختی قرار دادهاست، او برای اینکه مشکل مالی خود را حل کند و بتواند تنها از راه حلال پول در بیاورد، با آقای بیات (خشایار راد) که با او به طور اتفاقی آشنا شده همکاری میکند و پولی را برای سفر به مالزی به او میدهد؛ اما آقای بیات کلاهبردار از آب در میآید و آقای بیات به ماشاءالله و احمد (رضا عطاران) بلیط جعلی میدهد و آنها نمیتوانند به مالزی سفر کنند. احمد ماشاءالله را در یک کارگاه کفاشی میبرد و در آن جا کار میکنند…
خلاصه داستان: مورچه کوچکی از درخت غان بالا رفت. ناگهان باد برگ غان را وزید و مورچه را با خود برد. مورچه خود را دور از لانهاش یافت. از آنجایی که لانه بلافاصله پس از غروب آفتاب تا صبح بسته میشود، مورچه با تمام توان سعی کرد به آن برسد، نه به تنهایی، بلکه با کمک حشرات دلسوزی که در طول مسیر با آنها روبرو شد و آماده کمک بودند...
خلاصه داستان: داستان چگونگی رفتن ورزشکاران تیم Meteor به یک سفر پیادهروی تابستانی در امتداد سواحل یک رودخانه جنگلی. طرح یک روز تابستانی، سه ورزشکار با کوله پشتیهای عظیم، در مسیری جنگلی به پیادهروی میروند. سه کوهنورد ریشدار با کوله پشتیهای تقریباً خالی به استقبالشان میآیند...
خلاصه داستان: داستان درباره شخصیت اصلی داستان، یک گربه خانگی است که توسط یک دانشمند دیوانه ربوده و تغییر داده میشود تا بخشی از ارتش سایبورگها باشد که مصمم به سلطه بر جهان هستند. کورو تراشه کنترل خود را میشکند، فرار میکند و به یک شورشی تبدیل میشود...
خلاصه داستان: نیکولو پولو، بازرگان ونیزی، پس از ۱۳ سال همراه با برادر خود ماتئو با پیامی از قوبلای خان، خاقان چین، به زادگاه خود باز میگردد و از مرگ همسرش باخبر میشود. مارکو پولو در ابتدا روی خوش به او نشان نمیدهد زیرا پدرش را مقصر این اتفاق میداند ولی با سخنان عمهاش فلورا این ارتباط به گرمی گراییده و مارکو راغب به همسفر شدن با آنها میشود...
خلاصه داستان: این مجموعه، ماجراهای بسیار رمانتیک کارتوش در پاریس قرن هجدهم را روایت میکند. او با کمک دوستانش از دربار معجزات، برای بهبود زندگی پاریسیها، با نایبالسلطنه مخالفت میکند. کارتوش اغلب توسط مارکیز ایزابل زیبا، خواهرزاده نایبالسلطنه، یاری میشود.
خلاصه داستان: دکتر جیم کنراد برای ماهیگیری به شهر کوچک بورلی پاینز در آلاسکا سفر میکند. آنها در حالی که با یکی از دوستانشان بیرون بودند، گوزنی را پیدا میکنند که گوشتش کنده شده است. آنها گمان میکنند شکارچیان آن را برای لاشخورها گذاشتهاند، اما شکارچیان از راه میرسند و میگویند که...
خلاصه داستان: «حجت» که تنها برادرش را در جنگ از دست داده است از اینکه در سالهای آخر در کنارش نبوده رنج میبرد و برای تسلی خاطر خود تابلویی را به یاد او سفارش میدهد. به زودی شرکتی که حجت با موفقیت اداره اش میکرد، دچار مشکل مالی میشود. تلاش او برای رفع این مشکل فرصتی فراهم میآورد تا به گذشته برگردد و زندگی خود و برادرش را مرور کند.